زورق مهتاب

نشستم در کنار جویباران* ترا در زورق مهتاب دیدم

زورق مهتاب

نشستم در کنار جویباران* ترا در زورق مهتاب دیدم

سفرزیبا به همراه زیبای زندگیم ! ۲

سلام عزیز قلبم !


امروز می خوام اول دنباله سفر ی رو که با تو عزیز نازنین به اصفهان رفتیم رو به اختصار تموم کنم و بعد باقی جریانات ...!


اون روز که از اصفهان اومدیم خاله سمیه تماس گرفتن و ضمن تشکر از این مطلب که ما مادر جون رو با خودمون به تهران آوردیم  ما رو به مناسبت این که آقا علیرضا، پسر خاله و خانومشون از آلمان به تهران اومدن  ( برای یه دوره آکادمیک و تحقیق پایان نامه به آلمان رفته بودن) به شام دعوت کردن !


ما هم بعد از یه استراحت خیلی مختصر راه افتادیم و رفتیم منزل خاله سمیه ...!


اون شب همه عزیزا جمع بودن و آقا علیرضا از خاطرات اونجا و اماکن دیدنی که رفته بودن تعریف کردن !


آقا علیرضا یه ماشین اجاره کرده بودند و با ماشین به جاهای دیدنی چند کشور سفر کرده بودند از جمله ونیز و فرانسه و پایتخت فرانسه پاریس و جاهای دیدنی و تفریحی اونجا رو بازدید کرده بودن و خلاصه کلی مطلب و گفتنی جذاب برای گفتن داشتن که ما استفاده کردیم !

و بعد از صرف غذا دور هم که بودیم و مشغول صحبت بودیم آقا احسان پسر خاله پروانه یه جوک ترکی گفت و همه خندیدیم و یه دفعه دیدم خاله سمیه و آقا محمد و بقیه شروع به گفتن جک اصفهانی کردن ! من با خودم گفتم چی شد که یه دفعه همه شروع به گفتن جک اصفهانی کردن ... شب وقتی بر می گشتیم نسیم جونم تو بمن گفتی برای این که مبادا من که مادرم ترک هستن از جک ترکی ناراحت بشم ، خاله پروانه سریع به آقا احسان اشاره کرده بود که نگو و خاله سمیه پشت بند اون جک اصفهانی گفتن که یعنی ما بی منظور جک ترکی گفتیم ... و اما غافل  از این مطلب که من خودم آخر جک ترکی گو هستم و عمرا ناراحت بشم !!!

تا مطالب جدید بعدی ......!




سفرزیبا به همراه زیبای زندگیم !

سلام نسیم عزیزم !


امروز  می خوام خاطره این سفر زیبا و شاد و پر محتوا رو بنویسم ٬که خیلی عالی بود گلم ! بله سفر به اصفهان زیبا !





روز سفر ما که روز چهارشنبه بود شب قبلش من سر کار شیفت بودم ٬ اتفاقا از قضا اون شب با این که سفارش کرده بودی با همکارام تا دیر وقت بیدار نمونم ولی بازم شرمنده شدم و دیر خوابیدم تازه بدتر این که تا صبح چند مرتبه از خواب بیدار شدم و اصطلاحا بد خواب شده بودم !!! خلاصه  این شوهر حرف گوش نکن شما ٬ صبح ساعت ۵ از خواب بیدار شدن و به منزل جهت راهی شدن به سفر زیبای اصفهان مراجعت کردن ...

... وقتی خونه رسیدم همه خواب بودن ٬ واسه همین آروم رفتم طبقه خودمون و وسایلی رو که آماده کرده بودم به همرا وسایلی  که برای تو بود همه وهمه رو چند بار چک کردم !!!( آخه خدائیش یه خورده منگ بودم  چون خواب آلوده بودم !) بعدش وسایل رو بردم پایین ! ماشین یه خورده کثیف بود شروع به تمیز کردن ماشین و داخل ماشین کردم و بعد از یک ساعت و اندی ٬ شما  تماس گرفتی و صبح ما رو با طراوت کردی ! 


گفتی اگه تونستی نون بربری بگیر بیار ٬گفتم باشه و بعد وسایل رو داخل ماشین چیدم و اومدم بیرون ! رفتم پمپ بنزین و آخرین مانده بنزین ۱۰۰تومانی و اولین سهمیه های  ۴۰۰ تومانی رو زدم و باک ماشین هم پر شد ! خلاصه به سمت عشق آباد که منزل شما باشه ٬ راه افتادیم ...


... به منزل شما که رسیدم و اومدم بالا  دیدم مامان پروین و شما نسیم نازنینم مشغول آماده کردن و جمع کردن نهایی وسایل و بحث شیرین صبحانه هستید !! منم اومدم نشستم روی مبل ولی چشمام از هم باز نمی شد ٬ که البته بعدا از زبان شیرین خودت هم شنیدم که گفتی صبح خواب خواب بودی ! خلاصه به توصیه شما تا آماده شدن شما رفتم  و رو زمین دراز کشیدم و چند دقیقه ای ٬ فکر کنم یکربع ساعت ٬ خوابیدم ! وقتی بیدار شدم شما آماده بودید که بریم ومن هم سر حال شده بودم ...

... به یاری خدا از زیر قرآن رد شدیم و ماشین رو آتیش کردیم  و راه افتادیم !

بعد از خروج از تهران و عوارضی ٬ صبحانه رو در محلی ایستادیم و خوردیم !!! خیلی چسبید و جون گرفتیم !(البته قبلش با کاکائو و شکلات مترو یه خورده جون گرفته بودیم٬ امان از دست این مرد شکمو !!!!!) دیگه به راه افتادیم و در طول مسیر هم صحبت های زیبای استاد بزرگوار رائفی پور روگذاشتیم و بقدری شیرین و عالی بود که هیچکدوم از ما تا پایان صحبتهای پر محتوای ایشون صحبت خاصی به جز مورد صحبت مطرح شده از استاد نداشتیم ! طوری که من فکر کنم یادم رفته بود که شب قبلش نخوابیدم !

دیگه حل و حوش ساعت ۳ بعد از ظهر بود البته کمتر ۳ وایستادیم برای خوردن ناهار و خوندن نماز !

بعد نماز چون خیلی هوا سرد بود گفتیم تو ماشین ناهار بخوریم و ناهاری رو که مامان زحمت کشیده بودن و خیلی هم خوشمزه بود خوردیم !( دست مامان درد نکنه !) دیگه راه افتادیم ولی احساس کردم که خیلی خسته هستم و نمی تونم رانندگی کنم ٬ یه جایی وایستادیم و مامن پروین زحمت کشید و پشت ماشین نشست تا بقیه مسیر رو ایشون رانندگی کنه ! من وقتی رفتم عقب نشستم نمی دونم تا کی بیدار بودم  و بعد خوابم برد ! چند باری تو مسیر بیدار شدم ولی متوجه نبودم کجائیم ... خلاصه آخرین باری که بیدار شدم فکر کنم ورودی شهر اصفهان بودیم یا یه خورده قبلتر از اون ٬ بعدش دیگه رفتیم برای بنزین زدن و من دوباره پشت فرمون نشستم و بعد از عبور از ترافیک نسبتا سبک شهر رفتیم منزل آقا نوید!

...خلاصه مزاحمت های ما از ورود به منزل آقا نوید شروع شد و بنده خدا خانوم ایشون که خیلی هم خسته بودنو و مریض از قبل تدارک غذا دیده بودن و خیلی شرمنده شدیم که با اون حال تدارک غذا و پذیرایی رو دیده بودن ٬ موقع شام هم آقا نوید زحمت کشیدن و رفتن خونه مادر جون و ایشون رو به همرا باباجون به منزلشون آوردند و من از دیدن این دو عزیز نورانی و بزرگوار خیلی خوشحال شدم ! مخصوصا از دیدن مادر جون که اینقدر سر حال شدن و احساس کردم ایشون خیلی خیلی خوشحال هستند ! انشاءالله خدا هر چی زودتر ایشون رو شفا بده و عمر ایشون و بابا جون و همه عزیزان ما رو طولانی و پر برکت و با عزت بفرمایند !(آمین ٬ برحمتک یا ارحم الراحمین) شب خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت ...

... فردای اون روز که پنج شنبه بود با نسیم جونم رفتیم عالی قاپو و خیلی با حال بود آدم با دیدن اون بنای عظیم هنری و معماری شگفت زده میشد و افسوس که بعضی آدم های تهی فرهنگ که همه جا فقط برای عکس یادگاری و یادگاری نوشتن میرن و غنای فرهنگی ندارن روی دیوار های این بنای باشکوه اسم و تاریخ و ..... نوشته بودن و خیلی آدم ناراحت می شد ! خلاصه چند تا عکس یادگاری هم گرفتیم و جالب این بود که نسیم جون تو گفتی وقتی ما  و بقیه ایرانی ها در جا های با شکوه و تاریخی هنری خودمون عکس می گرفتیم توریست ها که این دفعه بیشتر شون چینی و شرقی بودن ٬ تعجب می کردن !




بعدش رفتیم به چهل ستون با شکوه و محوطه بسیار زیباش و از اون جا دیدن کردیم خیلی زیبا و شگفتی آور بودموضوع های نقاشی شده روی دیوار همه و هه زیبا بودن و از همه ز یباتر این که  داشتند این بنا های با شکوه رو باز سازی و مرمت می کردن که خیلی خوشحال شدم !





بعدش رفتیم دیدن موزه تالار نقاشی که واقعا شاهکاری بی نظیر بود !







نقاشی های بسیار عالی که بدست توانای هنرمندان کشور عزیزمون کشیده شده بودند ٬ مملو از هنر و ذوق والای ایرانی بود !





جالب بودکه سبک نقاشی طوری بود که از پایین کسی نقاشی رو که نگاه می کرد به طرف بالا که می رفت نقاشی و شخصیت ها و نما های طراحی شده طبق اصول زاویه دید ناظر از ما دور می شدند و این شگفتی  رو ٬ اولین باری بود که در زندگی در عالم نقاشی بطور مستقیم میدیدم و مبهوت زیبایی و شگفتی اون شده بودم ! خلاصه بعد از اتمام بازدید از موزه اومدیم بیرون ...


... در حال خروج از محل چهل ستون بودیم که دوست تو اس ام اس زد ! بله فاطمه خانوم برات یه اس ام اس بسیار زیبا که نشان از این بود که خیلی شاکی شده بود فرستاده بود ! و صد البته بقدری این اس ام اس اظهار شکایت و دلتنگیش بالا بود که هر دو از خنده غش کردیم ! واقعا هیچ جوابی نمی شد داد !!

البته یادآوری می کنم که صبح ایشون تماس گرفته بودند و با لطفشون ما رو بی خواب فرموده بودند و البته و باز هم البته که اگر زنگ نمی زدن و ما رو بیدار نمی کردن باید قید عالی قاپو و چهل ستون و غیره رو می زدیم ٬ چون واقعا وقت کم می آوردیم ! خلاصه این اس ام اس سوزناک باعث شد که شما زنگ بزنی و خلاصه این که قرار شد بریم و شما ایشون رو از نزدیک زیارت کنید !

...راستی باید بگم که قبل از این که بیایم اصفهان دوست نسیم جون زنگ زده بود و نسیم و من و مامان  پروین رو برای شام دعوت کرده بود !! قرار شام افتاد برای شب جمعه !

شب شد و موعد رفتن به مهمانی فرا رسید ... با هم دیگه رفتیم  خونه دوست نسیم جون که منزلشون سمت  شهید کاوه بود ٬ تو راه هم یه جعبه شیرینی از شیرینی فروشی نگار گرفتیم و رفتیم به سمت و سوی شکم پروری و اخلاص شکمی !!!


... وقتی وارد منزل اونا شدیم دیدم یه خونواده گرم و بسیار سالم و مذهبی هستند که از دیدن ما خیلی خیلی خوشحال شدن ! شوهر نرگس خانوم ٬ آقا سعید مرد پاک و بسیار خوش برخورد و خوش کلام و اجتماعی بود که به محض ورود برای این که احساس خجالت نکنم خودش باب سخن رو باز کرد و مشغول صحبت شدیم ... اون شب پدر و مادر نرگس خانوم و اخوی ایشون هم اونجا بودند که البته این خونواده از همسایه ها و آشناهای قدیمی نسیم جون و مامان پروین بودن .!


... خلاصه شام آوردن و بعد از صرف شام بسیار خوشمزه که خیلی مفصل  تدراک دیده بودند٬ بعد از شام کمی نشستیم و با خداحافظی از خانواده گرم این عزیزا رفتیم خونه آقا نوید عزیز!


جمعه ٬ پدر خانوم آقا نوید ما رو برای ناهار دعوت کردند به تالار فرهنگیان و با وجود این که خانومشون کسالت داشتن ٬ باز هم ما رو شرمنده کردن و خودشون و خانومشون با ما اومدن و  پذیرایی خیلی خوبی از ما کردن ! بعد ناهار برگشتیم خونه آقا نوید اینها و بعد  با آقا نوید و خانومش و من و نسیم عزیزم ٬و مامان پروین با هم قرار گذاشتیم بریم بیرون ٬ با هم رفتیم دیدن آکواریوم ماهی که خیلی زیبا و عالی بود ٬ بعد رفتیم قسمت نرم افزار کامپیوتر ٬اونجا آقا نوید از فروشنده نرم افزار درباره مجموعه نرم افزار های کینگ پرسید که موجود دارند یا نه ؟ بنده خدا فروشنده نرم افزار ٬نفر اصلی نبود و آقا نوید بهش گفت اگه کینگ ندارید آچار فرانسه چطور ؟ دید بنده خدا فروشنده مثل این که  بی خبره گفت انبر دست چطور؟ که با گفتن انبر دست دیگه من ترکیدم از خنده ! خلاصه  رفتیم مامان پروین رو بگذاریم خونه مادر جون و بعد چهار نفری  با همدیگه رفتیم  به کوه صفه ٬ که خیلی  جای با صفایی هستش ! و یه راست رفتیم سراغ تله کابین !



با هم دیگه تا بالای کوه برسیم خیلی گفتیم و خندیدیم ! بالای کوه که رسیدیم چون نزدیک غروب سوار شده بودیم ٬ دیگه اون بالا شب شده بود و باد و سوز سرمای شدیدی

داشت ولی خیلی خیلی با صفا بود ! خیلی خوش گذشت ! رفتیم نشستیم مشغول خوردن پفک و میوه شدیم بعد دیدیم خیلی سرده گفتیم بریم آش بخوریم ! خیلی چسبید و قشنگ همه با هم گرم شدیم !



موقع برگشتن رفتیم سوار یکی از کابین ها بشیم همین که وارد شدیم دیدیم یکی مثل این که اون تو سیگار کشیده بود به سرعت بینی هامون رو گرفتیم و پریدیم بیرون ! مسوول کنترل و چند تا یی که اون جا بودن با تعجب پرسیدن چی شد ؟ و ما گفتیم بوی سیگار میاد که همشون خندشون گرفت ! منتظر کابین بعدی شدیم به محض رسیدن برای این که جهت برعکس اومدنمون نمای دید بهتری داشت همه با هم هجوم آوردیم سمت کابین که هر کدوم زودتر تونست جای خوب رو بگیره ٬ بیچاره مسوول کنترل و دوستاش مونده بودن که ما داریم چیکار می کنم ؟! خلاصه خیلی خندیدیم ! برگشتنی تا پایین برسیم کلی خندیدیم ! خلاصه برگشتیم و بعد فهمیدم که شام مادر جون ما رو دعوت کردن خونشون !

شام رو رفتیم خونه مادر جون و بعد از صرف شام که زحمت کشیده بودند و از بیرون سفارش غذا داده بودن ٬ رفتیم منزل آقا نوید!

صبح بعد از صرف صبحانه با نسیم عزیزم با هم رفتیم بیرون ... رفتیم برای دیدن کلیسای وانگ که متاسفانه بدلیل مراسم عید و کریسمس نتونستیم داخل شیم ! بعد رفتیم با نسیم جونم و ایشون زحمت کشید و یه جفت کفش خوشگل برای من خرید بمناسبت هدیه ماهگردمون که خیلی ازت ممنونم نسیم عزیزم ! البته قرار بود برا ایشون خرید کنیم که با ز هم تعارف کرد و من خیلی ناراحت شدم که برای خودش چیزی نمی خره !


برای ناهار رفتیم رستوران آسمون که بالای هتل آسمان بود و اکثرا توریست ها اون جا میان !




این رستوران گردون هستش و تمام شهر رو می دیدیم و چون می چرخید می تونستیم همه جا رو با نمای بسیار زیبا ببینیم !





بعد از صرف ناهار خوشمزه و عالی رستوران رفتیم منزل آقا نوید ! تو را خاله آسیه زنگ زد که شب خونه اونها دعوتیم ! شب رفتیم خونه خاله آسیه و مادر جون و باباجون و آقا حسام داماد خاله و همه خونواده اونجا بودند بعد از صرف غذای خیلی خیلی عالی که خاله آسیه زحمت کشیده بودند و شب نشینی ٬ برگشتیم منزل آقا نوید ! قرار بود که فردا یکشنبه برگردیم تهران !

صبح یکشنبه آقا نوید زحمت کشیده بود و حلیم گرفته بود و  خدائیش این چند روز خیلی بهشون زحمت دادیم ! بعد از صرف صبحانه با نسیم گلم از آقا نوید خداحافظی کردیم و اومدیم منزل مادر جون که مامان پروین رو برداریم و مادر جون هم قرار شد با ما تشریف بیارن تهران !


ادامه دارد ......

سلام بر شهید عشق!

سلام  بر همسر مهربانم !


امروز آمدم تا این ایام را به تو که عاشق ارباب بی کفنم حسین (ع) هستی تسلیت بگویم و با هم در سوگ خون خدا همنوا شویم !







ماه محرم آمد و یاد شهید کربلا دوباره بر دل خوابم ٬ آهنگ بیداری نواخت !






به یاد جمله های زیبای شهید بزرگوار آوینی می افتم که می فرمود :


یاران ؛پای در راه نهیم که این راه رفتنی است ونه گفتنی...


....هیچ شنیده ­ای که مرغی اسیر،قفس را هم بر دارد وباخود ببرد؟




 اصلا بگذار امروز با زبان این شهید عزیز و این سید بزرگوار سید مرتضی آوینی  با اربابم آقا امام حسین (ع) هم کلام شویم ، همو که ارباب را خوب شناخت و آنچنان عاشقانه و سریع به او پیوست که ما همچنان در غم فراق او متحیر و داغداریم ! خوشا به سعادتش !



شهید آوینی :

خون حسین و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا راه قبله را می‌نمایاند. بگذار اصحاب دنیا ندانند. کرم لجن‌زار چگونه بداند که بیرون از دنیایی که او تن می‌پرورد، چیست؟


زمین و آسمان او همان است، و اگر او را از آن لجن‌زار بیرون کشند، می‌میرد.

امت محمد را آن روز جز حسین ملجأ و پناهی نبود. چه خود بدانند و چه ندانند، چه شکر نعمت بگزارند و چه نگزارند، واقعه‌ی عاشورا دروازه‌ای از نور است که آنان را از ظلم‌آباد یزیدیان به نورآباد عشق رهنمون می‌شود...


اگر نبود خون حسین، خورشید سرد می‌شد و دیگر در آفاق جاودانه‌ی شب‌ نشانی از نور باقی نمی‌ماند... حسین چشمه‌ی خورشید است.


....قافله‌ی عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده‌اند: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ... این سخنی است که پشت شیطان را می‌لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می‌سازد.

... و تو، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده‌ای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه‌ی بشریت، پای به سیاره‌ی زمین نهاده‌ای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه‌ی خون توست و انتظار می‌کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده‌ات بگشایی و از خود و دلبستگی‌هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله‌ی سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی...



یاران! شتاب کنید، قافله در راه است. می‌گویند که گناهکاران را نمی‌پذیرند؟


آری، گناهکاران را در این قافله راهی نیست... اما پشیمانان را می‌پذیرند. آدم نیز در این قافله ملازم رکاب حسین است، که او سرسلسله‌ی خیل پشیمانان است، و اگر نبود باب توبه‌ای که خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است، آدم نیز دهشت‌زده و رهاشده و سرگردان، در این برهوت گمگشتگی وا می‌ماند.




ما گناهکاریم و رو سیاه درگاه حسین (ع) ! اصلا چه کسی در عالم جرات دارد که بگوید در درگاه ارباب شهید کربلا کاری انجام داده که لیاقت قدردانی دارد ،جز شهدا که یاران  ملحق شده و آخرالزمانی سیدالشهدا هستند و عاشقان دل سوخته که در راه عشق سر باختند  !



چه زیبا فرموده است سید بزرگوار آوینی :


زندگی به خون وابسته است و  پیکر تاریخ  بی خون خدا مرده ای بیش نیست و سر مبارک امام شهید بر فراز نی رمزی است میان خدا و  عشاق ؛ یعنی که این است بهای دیندار !



همه عالم مدیون خون شهید بی کفن نینوا هستند ! صحنه کربلا تنها صحنه جانبازی و سر باختن  نیست ، بلکه شور و مستی عشق است که به تمام عاشقان راستین عرصه های خلقت بگوید اگر شما از بهر عشق جان باختید  ،من تمام هستی و تمام آنچه که مایملک و تعلقات و علایقم بود را با این  اصل که تمام قدرتهای کاینات به طور کامل و اخص در اختیارم بود و تمامی عالم ماورا و قدرت تصرفات مادی و معنوی در انتظار بودند تا من دستور دهم  و اراده نمایم تا مجنون وار خود را برایم  فدا نمایند و تجلی کن فیکون الهی را برای محقق سازند ، در بارگاه عشق آمدم و همه وهمه را فدای توحید و معشوق محبوبم  حضرت باریتعالی نمودم تا بدانید طلایه دار عشق الهی حسین است و بس !





بقول شهید آوینی که  در  وصف این می فرماید :


جاذبه خاک به ماندن می­خواند وآن عهدباطنی به رفتن،عقل به ماندن می­خواند و عشق به رفتن...واین هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان در آوارگی وحیرت  میان عقل و عشق معنا شود.


من گناهکار و روسیاه هنوز در وادی خاک اسیرم و متحیر در آواز و زمزمه های عقل و اگر سر شیدایی داشته باشم باید ببینم که آیا آماده ام برای رفتن با عشق  و کندن از تعلق خاک یا نه ؟ خدایا  بحق حسین (ع) و بخون شهیدان ، تو در آن هنگامه تصمیم و اختیار بداد ما برس !


شهید آوینی :


هم الان اگر ملکوت­ الموت سررسد وتو را به عالم باقی فراخواند،هرچند با شهادت،آماده ­ای؟


....ای دل تو چه می کنی ؟ می مانی یا می روی ؟... داد از آن اختیار که تو را از حسین (ع) جدا کند !


 


بار پروردگارا به حق شهید کربلا و به خون پاک و مقدسش توبه ما گناهکاران را بپذیر و به خون شهدای کربلا و شهدای بزرگوار کشورمان که راه حسین (ع) را ادامه دادند و عاشقانه به او پیوستند ما را در زمره شهدا بپذیر و ما را از این خواسته محروم مفرمای ! خدایا  من نمی دانم  که آیا کربلا و خاک کربلایی آن انتظار مرا هم می کشد تا با خون من خویشتن خویش را سیراب کند ؟ یا ارحم الراحمین  اگر لایق نیستم مرا لایق گردان که جز تو کسی نمی تواند مرا به خواسته دیرینه ام برساند ! خدایا آیا می شود .....؟

امیدوارم روزی برسد که برای ما و همه عاشقان شهادت این جمله شهید عزیزتر از جانم آوینی رحمه الله علیه محقق شود :


هر شهیدی کربلایی  دارد ، خاک آن کربلا  تشنه ی خون اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید   بدان کربلا رسد و آنگاه ... خون شهید جاذبه ی خاک  را خواهد شکست  و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ، به سفری خواهد برد که برای   پیمودن آن راهی به جز شهادت وجود  ندارد .






اندر احوالات این ایام که بر ما گذشت !(۲)

سلام نسیم گلم !


امیدوارم این لحظات و تمامی لحظات شادی و خنده وآرامش و سلامتی داشته باشی !

همراه زندگیم ٬ امروز دوباره می خوام دنباله جریانات و وقایع این چند روز سخت ولی شیرین رو برات بنویسم گلم ؛راستش سخت از بابت فشردگی ایامی که داشتیم و شیرین از بابت این که همه این کارها و احتمالا استرس ها برای یک زندگی گرم وشیرین و شروع یک تلاش زیبا و هماهنگ برای یک هدف مقدس و والا بود و اون هم شروع زندگی مشترک دو نفره بود که خیلی ما رو دلگرم می کرد و همچنان ما به اون زندگی و شروع و ادامه اون تا پایان عمرمون شاد و دلگرم و محکم هستیم البته با نظر خاص خدا و اهل بیت علیهم السلام !


راستش  اتفاقات شیرین توی این ایام خیلی بود و می شه گفت همه اتفاقات شیرین بود و من مختصر به اونها اشاره می کنم :


اول یادم نره که بگم روزی که خاله و مامان  و آقا محمد و آقا مهدی اومده بودن خونمون تا کمک کنن  با کمک آقا مهدی و آقا محمد تابلوی فرش بسیار  بسیار زیبا و نفیسی رو که مادر جون به عنوان هدیه عروسی مرحمت فرموده بودند رو  روی دیوار نصب کردیم  ، یه تابلوی زیبا از آثار نقاش عالیقدر ایرانی که فخر جهانیان هستش ، استاد فرشچیان ! 



و خوشحال  هستم که این استاد عزیر و گرانقدر از بستگان شما هستند و من از طریق شما به این عزیز گرانقدر نزدیکتر شدم !



مرحله بعدی نصب تابلوی نقاشی بود، که از آثار یک هنرمند بسیار لایق وعزیز بود که از جانم بیشتر دوستش دارم و آن هم تابلو نقاشی نسیم هنرمندم بود که در روز نامزدی و جشن نامزدی به عنوان هدیه  روز اسپندگان یا  روز ولنتاین به این کمترین مرحمت فرموده بودی و یادم هست تو این تابلوی بسیار زیبا و نفیس رو  با وجود کمی وقتی که داشتی برای هدیه روز جشن ، برام نقاشی کردی و خیلی خوشحالم کردی که در مقابل دیدگان همه عزیزان مجلس بهترین هدیه رو به من دادی ! 

بازم ازت بی نهایت ممنونم !


بعد از رفع کسالت از وجود عزیز نسیم نازنینم ٬ ما قسمت اولیه مونتاژ لوستر رو باهم  انجام دادیم هر چند کار سختی بود ولی با هم دیگه اون رو نصب کردیم و موند مونتاژ آویزها و تزئینات دیگه این لوستر که در اون روز که با هم بودیم نتونستیم ٬ یعنی فرصت نشد !من در اولین فرصت بعد از اون نصب و ادامه مونتاژ  لوستر بسیار زیبا و با امکاناتی رو که تو خانوم خوش سلیقه اون رو انتخاب کرده بودی و خریداری کرده بودی رو شروع کردم برام جالب بود که لوستر  این امکانات رو که شامل MP3 و انواع مختلف رقص نور بود بهمراه باند و کنترل مخصوص اینها ، رو داشتش و یادمه موقعی که شروع کردم به مونتاژ مابقی قسمتها که شامل آویزها و کریستالهای زیبای اون ،هی می خواستم بهت زنگ بزنم و خبر نصب اون رو بهت بدم ! چون می دونستم که خیلی خوشحال می شی عزیزم ، لذا هر ردیف رو که نصب می کردم  هی می گفتم بذار بقیه  اش رو هم نصب کنم بعد زنگ بزنم ! خلاصه نسیم  خانوم ، بعد از چند ساعت  نصب و راه اندازی این لوستر زیبا به اتمام رسید و من موقعی که به خودم اومدم فکر کنم ساعت از 11 شب گذشته بود که خدمت تو همرا عزیز زندگیم  ، زنگ زدم و وقتی شادی  صدات رو در نصب لوستر و ابراز تشکر و رضایت تو رو از این کار دیدم خیلی خوشحال شدم به قدری که تموم  خستگیم از تنم در اومد !


در اولین فر صت بعدی ، قرار بود که با هم  چیدمان وسایل رو انجام بدیم ولی من اون روز شیفت بودم و بعد از ظهر که اومدم خونه ، واقعا شرمنده و ناراحت شدم !! چون دیدم تنهایی ویترین و بیشتر وسایل رو جابجا کردی و چیدی و آثار خستگی در چهره ماه و نورانیت کاملا مشخص بود و من ناراحت شدم از این که این همه کار سنگین رو که باید با هم و اون هم بیشتر خود من باید انجام می دادم رو تنهایی انجام داده بودی و  از این  ناراحتم که در آینده اگر بخوای به این منوال ادامه بدی واقعا به وجودت مهربونت آسیب خواهی رسوند و البته کمی بهت غر زدم که چرا تنها  این کار رو کردی ولی طبق معمول همیشه این ایام خنده و ابراز لطفت باعث شد احساس نکنم که چقدر خسته شدی و بابت این همه صفای وجودت من همیشه شرمنده ام ، ولی خوشحال  هستم که در سختی و مشقت اینقدر بزرگوار و صبوری ، منتها خواهش می کنم دیگه این کارهای سنگین رو تنها انجام نده ، خودت که خوب می دونی عزیزم ، خیلی ها با این کارها  دچار دیسک کمر و صدها مشکل زود رس دیگه شدن و از وجود عزیزت تمنا می کنم و ملتمسانه می خوام که خودت رو این جور به سختی وادار نکنی و بگذاری در لذت یگ زندگی مشترک شیرین 2 نفره من هم سهیم باشم  اون هم به طور جدی!


ادامه دارد .....


تبریک و تهنیت به یار وهمنفسم !




سلام گل همیشه بهارم !


عزیزم ! خواستم ادامه مطالب این ایام رو بنویسم  دیدم اول بهتره که در این شب با سعادت که شب ولایت و امامت مولای کائنات و خلقت حضرت علی ولی الله الاعظم علیه السلام هستش این عید با سعادت را خدمت بهترین عزیز زندگیم تبریک و تهنیت عرض کنم !




امیدوارم ارباب با معرفت و یگانه خلقت نور ولایت و اطاعت و بندگی رو در وجود همه مسلمانان و شیعیان و در نسلهای اونها و ما تا قیامت مستدام بفرمایند و ما را از شیعیان واقعی خودشون قرار بدهند و محبت و عشق خودشون رو در ما بی نهایت بفرمایند ! انشاءالله !




یا امیرالمومنین٬ُ ما جز بدرگاه تو هیچ ملجاء و ماوایی نداریم و تنها امید ما تو هستی ارباب کریم خلقت !

زبان حال ما رو  یا علی ٬ جناب نخودکی اصفهانی در یک بیت خدمتتون عرضه فرمودند ما نیز به همون شیوه و با همون بیت به درگاه پرعظمت و کریمانت ملتمسانه متوسل می شیم و ارباب

ازت می خواهیم که امشب ما رو از نظر کریمانت محروم نفرمایی ! جانم بفدایت یا علی :





زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی

                                                       کمک ز غیر تو ننگ است یا علی مددی !