زورق مهتاب

نشستم در کنار جویباران* ترا در زورق مهتاب دیدم

زورق مهتاب

نشستم در کنار جویباران* ترا در زورق مهتاب دیدم

بگذاریم چراغ سبز شود، با هم عبور کنیم

۷ نفر عابر پیاده بودیم که پشت چراغ قرمز سر بهبودی واستاده بودیم، اونطرف خیابون هم ده، یازده نفری منتظر سبز شدن چراغ بودن 

در این سپری شدن ثانیه ها، چند نفر مرد از میانسال گرفته تا جوان بدون توجه به چراغ از خیابون گذشتن. 

قیافه هاشون تو ذهنم مونده  

حس مشترکی همشون داشتن  

یکیشون به کسی نگاه نمی کرد که چشمش به کسی برخورد نکنه

یکی دیگشون سرشو در نهایت پایین انداخت و از کنار بقیه رد شد 

دیگری دستاشون تو جیبش گذاشته بودو سریع رد شد 

 و... 

 

یه جورایی انگار دوست داشتن وقتی دارن خلاف می کنن مثل آدم نامرئیه تو قصه ها بودن و کسی هم اونها نمی دید...

 

اگه اونها ما را ندیدن ولی ما اونها را دیدیم   

 

 

 

 

زمانیکه حتی در یک جمع کوچک یا یک محیط کوچک همه به قانون احترام بزارن اگه کسی بخواد بی قانونی کنه اولین کسی که آدم را سرزنش می کنه خود آدمه 

 

تو جمع دو نفره توی خونه هم همینطوره وقتی حتی یک نفر به قانون اهمیت بده، نفر دیگه خجالت میکشه بی قانونی کنه