زورق مهتاب

نشستم در کنار جویباران* ترا در زورق مهتاب دیدم

زورق مهتاب

نشستم در کنار جویباران* ترا در زورق مهتاب دیدم

تولدت ٬ باز هم مبارک ٬ مبارک ٬ مبارک....!

سلام همسفر نازنین زندگیم !


الان ساعت ۱۰ صبح روز آدینه هستش و من می خوام یه مختصر راجع به تولد زیبات صحبت کنم ...!


می خوام جریان خرید کادوی تولد رو دوباره روایت کنم :




واما راویان شکر سخن شیرین گفتار رواین کنند که روزی میرزامهدی همسر نسیم الملوک قصد خرید کادو از برای یار و دلدار خویش نمود ...

این عاشق حقیر و آن بالا بلند بی همتا با یکدیگر قراری نهادیم تا با هم وقت شماری از برای یار و دلدارمان نسیم الملوک ابتیاع نماییم . منظور از وقت شمار همان ساعتی است که امروزه استفاده می شود و جزئی از وجود هر انسان مقید به وقت می باشد ... القصه شب تولد مقرر شد که به اتفاق دلدار به سوی بازار روانه شویم  شاید که چیزی مقبول طبع یار گردد ...


خلاصه  به راه افتادیم و از بازار قائم و تندیس شروع نمودیم و گشتیم  و ان ایام بدین منوال گذشت اما موفقیتی حاصل نگشت ...


خلاصه آنشب هرچه گشتیم تنها چیزی که عائدمان گشت سرگیجه بود و دستانی درازتر از پایمان و خلاصه نتوانستیم چیزی بیابیم ...


شب هنگام برای صرف شام شب تولد همسر دلبندمان به فست فود آندو رفتیم و دلی از عزا در آوردیم و از جهت عدم موفقیت در ابتیاع کادو دلامان را به وعده شام خرم و شادمان کردیم ..!


فردای آنروز مادر بزرگوار همسر عزیزم قدم رنجه فرمودند و سرای ما را به قدوم مهربان و پربرکتشان مزین فرمودند و  برای اهدای هدیه تولد همسر گرامی اینجانب و همچنین جهت اهدای کادوی تازه قدمی شیرین و دلنواز ٬ یعنی خواهرزاده فسقل ما ٬بی نهایت لطف و مرحمت فرمودند که ما را شرمنده لطف و زحمت خویش فرمودند !


بعد از صرف ناهار که همسرما ٬نسیم الملوک زحمت پختن آن را کشیده بودند و واقعا خوشمزه و دلچسب بود ٬ مادر نسیم خانوم به اتفاق خودشان جهت اهداء هدیه و بازدید به منزل همشیره رفتند....

 بعد از تشریف فرمایی از منزل همشیره ما دیدم که نسیم الملوک  ٬ همسر نازنین بنده با دستی پر از هدایا بازگشته اند و گویا مادر بزرگوار اینجانب و همشیره ها شرمنده فرموده بودند و هدایایی  ناقابل برسم یادبود به ایشان هدیه فرموده بودند ٬ که بی نهایت از لطف همه عزیزان سپاسگذارم !


اما دوباره قرار شد که به اتفاق بالا بلند خویش جهت خرید ساعت هدیه به بازار دیگری برویم و این بار ٬ تیراژه را انتخاب نمودیم و براه افتادیم ...


اما متاسفانه آنجا هم هر چه چرخیدیم چیزی متناسب با شرایطمان گیر نیاوردیم و دوباره ملول و خسته برگشتیم


در راه برگشت نزدیک منزل بودیم که ناگاه بیاد حقیر افتاد که سری هم به بازار مفید بزنیم شاید که حل مشکل آنجا ٬ فرج شود !


مصمم براه افتادیم و به بازار یاد شده رسیدیم  ٬ خوشبختانه ٬ طالع بر ما موافق آمد و در یکی از مغازه های بازدید شده یک وقت شمار ٬ به پسند همسر زیبای ما در آمد و به سر منزل مقصود جهت ابتیاع این تحفه ناقابل نایل گشتیم که بسی توفیق بود....


امیدوارم این تحفه بسیار بسیار ناچیز در نظر بلند بالابلند زندگیم ٬ مقبول افتاده باشد ...!


باید به این نکته اقرار بنمایم که هر چه گشتیم همه لطف و صفا بود و هیچگاه احساس خستگی برایم نبود فقط شوق بود و شور و حال !



هزاران سال پاینده باشی همسر گلم !