زورق مهتاب

نشستم در کنار جویباران* ترا در زورق مهتاب دیدم

زورق مهتاب

نشستم در کنار جویباران* ترا در زورق مهتاب دیدم

اندر احوالات این ایام که بر ما گذشت !(۲)

سلام نسیم گلم !


امیدوارم این لحظات و تمامی لحظات شادی و خنده وآرامش و سلامتی داشته باشی !

همراه زندگیم ٬ امروز دوباره می خوام دنباله جریانات و وقایع این چند روز سخت ولی شیرین رو برات بنویسم گلم ؛راستش سخت از بابت فشردگی ایامی که داشتیم و شیرین از بابت این که همه این کارها و احتمالا استرس ها برای یک زندگی گرم وشیرین و شروع یک تلاش زیبا و هماهنگ برای یک هدف مقدس و والا بود و اون هم شروع زندگی مشترک دو نفره بود که خیلی ما رو دلگرم می کرد و همچنان ما به اون زندگی و شروع و ادامه اون تا پایان عمرمون شاد و دلگرم و محکم هستیم البته با نظر خاص خدا و اهل بیت علیهم السلام !


راستش  اتفاقات شیرین توی این ایام خیلی بود و می شه گفت همه اتفاقات شیرین بود و من مختصر به اونها اشاره می کنم :


اول یادم نره که بگم روزی که خاله و مامان  و آقا محمد و آقا مهدی اومده بودن خونمون تا کمک کنن  با کمک آقا مهدی و آقا محمد تابلوی فرش بسیار  بسیار زیبا و نفیسی رو که مادر جون به عنوان هدیه عروسی مرحمت فرموده بودند رو  روی دیوار نصب کردیم  ، یه تابلوی زیبا از آثار نقاش عالیقدر ایرانی که فخر جهانیان هستش ، استاد فرشچیان ! 



و خوشحال  هستم که این استاد عزیر و گرانقدر از بستگان شما هستند و من از طریق شما به این عزیز گرانقدر نزدیکتر شدم !



مرحله بعدی نصب تابلوی نقاشی بود، که از آثار یک هنرمند بسیار لایق وعزیز بود که از جانم بیشتر دوستش دارم و آن هم تابلو نقاشی نسیم هنرمندم بود که در روز نامزدی و جشن نامزدی به عنوان هدیه  روز اسپندگان یا  روز ولنتاین به این کمترین مرحمت فرموده بودی و یادم هست تو این تابلوی بسیار زیبا و نفیس رو  با وجود کمی وقتی که داشتی برای هدیه روز جشن ، برام نقاشی کردی و خیلی خوشحالم کردی که در مقابل دیدگان همه عزیزان مجلس بهترین هدیه رو به من دادی ! 

بازم ازت بی نهایت ممنونم !


بعد از رفع کسالت از وجود عزیز نسیم نازنینم ٬ ما قسمت اولیه مونتاژ لوستر رو باهم  انجام دادیم هر چند کار سختی بود ولی با هم دیگه اون رو نصب کردیم و موند مونتاژ آویزها و تزئینات دیگه این لوستر که در اون روز که با هم بودیم نتونستیم ٬ یعنی فرصت نشد !من در اولین فرصت بعد از اون نصب و ادامه مونتاژ  لوستر بسیار زیبا و با امکاناتی رو که تو خانوم خوش سلیقه اون رو انتخاب کرده بودی و خریداری کرده بودی رو شروع کردم برام جالب بود که لوستر  این امکانات رو که شامل MP3 و انواع مختلف رقص نور بود بهمراه باند و کنترل مخصوص اینها ، رو داشتش و یادمه موقعی که شروع کردم به مونتاژ مابقی قسمتها که شامل آویزها و کریستالهای زیبای اون ،هی می خواستم بهت زنگ بزنم و خبر نصب اون رو بهت بدم ! چون می دونستم که خیلی خوشحال می شی عزیزم ، لذا هر ردیف رو که نصب می کردم  هی می گفتم بذار بقیه  اش رو هم نصب کنم بعد زنگ بزنم ! خلاصه نسیم  خانوم ، بعد از چند ساعت  نصب و راه اندازی این لوستر زیبا به اتمام رسید و من موقعی که به خودم اومدم فکر کنم ساعت از 11 شب گذشته بود که خدمت تو همرا عزیز زندگیم  ، زنگ زدم و وقتی شادی  صدات رو در نصب لوستر و ابراز تشکر و رضایت تو رو از این کار دیدم خیلی خوشحال شدم به قدری که تموم  خستگیم از تنم در اومد !


در اولین فر صت بعدی ، قرار بود که با هم  چیدمان وسایل رو انجام بدیم ولی من اون روز شیفت بودم و بعد از ظهر که اومدم خونه ، واقعا شرمنده و ناراحت شدم !! چون دیدم تنهایی ویترین و بیشتر وسایل رو جابجا کردی و چیدی و آثار خستگی در چهره ماه و نورانیت کاملا مشخص بود و من ناراحت شدم از این که این همه کار سنگین رو که باید با هم و اون هم بیشتر خود من باید انجام می دادم رو تنهایی انجام داده بودی و  از این  ناراحتم که در آینده اگر بخوای به این منوال ادامه بدی واقعا به وجودت مهربونت آسیب خواهی رسوند و البته کمی بهت غر زدم که چرا تنها  این کار رو کردی ولی طبق معمول همیشه این ایام خنده و ابراز لطفت باعث شد احساس نکنم که چقدر خسته شدی و بابت این همه صفای وجودت من همیشه شرمنده ام ، ولی خوشحال  هستم که در سختی و مشقت اینقدر بزرگوار و صبوری ، منتها خواهش می کنم دیگه این کارهای سنگین رو تنها انجام نده ، خودت که خوب می دونی عزیزم ، خیلی ها با این کارها  دچار دیسک کمر و صدها مشکل زود رس دیگه شدن و از وجود عزیزت تمنا می کنم و ملتمسانه می خوام که خودت رو این جور به سختی وادار نکنی و بگذاری در لذت یگ زندگی مشترک شیرین 2 نفره من هم سهیم باشم  اون هم به طور جدی!


ادامه دارد .....


تبریک و تهنیت به یار وهمنفسم !




سلام گل همیشه بهارم !


عزیزم ! خواستم ادامه مطالب این ایام رو بنویسم  دیدم اول بهتره که در این شب با سعادت که شب ولایت و امامت مولای کائنات و خلقت حضرت علی ولی الله الاعظم علیه السلام هستش این عید با سعادت را خدمت بهترین عزیز زندگیم تبریک و تهنیت عرض کنم !




امیدوارم ارباب با معرفت و یگانه خلقت نور ولایت و اطاعت و بندگی رو در وجود همه مسلمانان و شیعیان و در نسلهای اونها و ما تا قیامت مستدام بفرمایند و ما را از شیعیان واقعی خودشون قرار بدهند و محبت و عشق خودشون رو در ما بی نهایت بفرمایند ! انشاءالله !




یا امیرالمومنین٬ُ ما جز بدرگاه تو هیچ ملجاء و ماوایی نداریم و تنها امید ما تو هستی ارباب کریم خلقت !

زبان حال ما رو  یا علی ٬ جناب نخودکی اصفهانی در یک بیت خدمتتون عرضه فرمودند ما نیز به همون شیوه و با همون بیت به درگاه پرعظمت و کریمانت ملتمسانه متوسل می شیم و ارباب

ازت می خواهیم که امشب ما رو از نظر کریمانت محروم نفرمایی ! جانم بفدایت یا علی :





زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی

                                                       کمک ز غیر تو ننگ است یا علی مددی !



اندر احوالات این ایام که بر ما گذشت !

سلام دوباره  بر نسیم زندگیم !

نسیم عزیزم ، می خوام یه کم درباره این ایام که شدیدا در تب و تاب مراسم عروسی و خرید و غیره بودیم  و وقایع اون صحبت کنم :


اول می خوام از روزی که تو در این ایام پر مشغله مریض شدی بگم عزیزم:

اون روز من سر کار بودم و شما و مامان و خاله سمیه و آقا محمد و آقا مهدی برای جابجایی و چیدمان وسایل لونه عشقمون عنایت کرده بودید و قبول زحمت کرده بودید و من رو شرمنده و منت دار خودتون کردید و من با مرخصی ساعتی که از اداره گرفتم خودم رو سریع به محضر بزرگوارتون رسوندم و دیدم که مشغول میل کردن ناهار که دستپخت مامان پروین بود هستید ( نوش جان ) !!

طبق معمول آقا محمد و آقا مهدی که هر دو برام عزیز هستند مشغول شیطونی و شوخی و مزه پراکنی و در نتیجه انتشار انرژی شادی و خستگی از تن بیرون کن بودند و من هم از این جو دل انگیز و صمیمانه بسیار لذت می بردم و خیلی خوشحال بودم ، از  جمله آقا محمد که گفتش حالا راستی مامانم خوب جهاز داده یا نه ؟ کلی همه خندیدیم !

آقا مهدی هم که دیگه نگو گیر داده بود به من  که اگه من به نسیم بگم نسیم جون تو که ناراحت نمی شی و خاله سمیه می گفت مهدی این حرفها زشته !و خلاصه کلی حرفهای دیگه که همه از صفا و پاکی و صمیمیت موج می زد !

یادم نمی ره که وقتی به آقا مهدی که موهاش رو بلند کرده گفتم خیلی بهت می آد ، کلی ذوق کرد طوری که گفت دوتا داماد با فهم و شعور تو فامیل هست یکی آقا حسام داماد خاله آسیه و اون یکی شما ( یعنی بنده همسر نسیم خانوم) که این هم بمب خنده رو بهمراه داشت !


همه اینها با خوشی تموم شد تا شب که همه رفتن و تو موندی تا کمکم کنی ولی یکهو دیدم که زمین گیر شدی و تازه فهمیدم که از صبح برای این که کارا عقب نیفته به روی خودت نیاورده بودی و من از این کارت هم خوشحال شدم و هم ناراحت عزیزم !

خوشحال به خاطر صبر و تحملت و ناراحت از این که با این که بهت گفتم باید از خودت مراقبت کنی و مواظب خودت باشی ولی گوش نکردی !!!

و از این بد تر این که تا ساعت یازده دوازده شب باز هم بروی خودت نیاوردی که خیلی حالت خرابه و من باز بیشتر ناراحت شدم گلم ، تو که خودت خوب می دونی که من طاقت غم و درد و سختی و ناراحتی تو رو ندارم  معشوق دلنوازم !



خلاصه بعد از این که با هزار مصیبت و اصرار راضی شدی بریم دکتر ، اونجا دکتر گفت باید سرم وصل کنی و دارو تجویز کرد از طرفی خدارو شکر کردم که شب رو موندی ، چون می دونستم با اخلاق و سعه صدری که تو داشتی نمی گذاشتی که مامان پروین و بابا بیدار شن و ببرندت دکتر و خوشحال بودم که مسوولیت نگهداری و مراقبت  عشقم به من واگذار شده و  با عجله رفتم که داروهات رو بخرم اینقدر عجله که یادم رفت بهت بگم من رفتم داروهات رو بخرم !!!!

مهربونم ، وقتی سرم رو وصل کردند و آمپول ها رو  زدی ، موقعی که دیدم از شدت خستگی و بعد از تحمل درد بیماری به خواب عمیق و با آرامشی رفتی به قدری خوشحال بودم که در پوست خودم نمی گنجیدم !

با این که خیلی خوابم می اومد ولی از ترس این که مبادا جابجا بشی و سوزن سرم ازدستت در بیاد و .... یک لحظه ازت غافل نبودم و می خوام این رو بدونی  که من همه اینها رو با تمام وجود و از سر عشق و علاقه انجام دادم و قول می دم تا آخرین لحظه زندگیم مسوولیتی رو که از جانب شما بر گردن من هست رو با جون و دل می پذیرم و همیشه این عشق و پشتیبانی کامل من هست که در تمام لحظات زندگی بعد از خدا و اهل بیت علیهم السلام  از تو با تمام وجود و در حد مرگم از تو حمایت خواهد کرد !


عشق تو با تار و پود وجودم عجین شده و تا جان در بدن دارم با عشق و علاقه ای که به تو دارم  در خدمتگذاری یک بنده پاک و مومنه الهی سر سوزنی قصور نخواهم ورزید ( انشاءالله تعالی)!




ادامه دارد .......

سلامی دوباره ....

سلام نسیم جونم !


بعد از یک غیبت طولانی از وبلاگ ، امروز دوباره اومدم تا شرح یک  سری جریان رو که در این ایام داشتیم رو بنویسم و شرمنده که یک کمی دیر سراغ وبلاگمون اومدم ، خودت که خوب می دونی مشغول تمهیدات برقراری سور و شادی عروسی بودیم که این حادثه ناگوار و غم انگیز همه چیز رو متوقف کرد !


البته نه همه چیز رو ، چون که ما و عشق ما و جریان زندگی و حیات همچنان برقراره و بیاری خدا دوباره این سکون موقت رو تبدیل می کنیم به شور و حال و ذوق و شوق دوباره !


از همدردی تو عزیز نازنینم در تسلی دادن به دل غمدیده ام بی نهایت سپاسگذارم و امیدوارم شما و همه عزیزانمون و عزیزان شما  عمری هزاران ساله داشته باشند و ما در سایه عظمت باریتعالی و توجهات حضرت صاحب الامر علیه السلام زندگی شاد با آرامش و با توجه و با مراقبه و طولانی و با عشق و تفاهم داشته باشیم !


عزیز دلم ! من هم می خواستم یک تسلی خاطر به حضور پاک و با صفا و نورانی تو بدم و به محضر پر عشقت این رو بگم که مبادا از این وقفه موقت و گذرا غمی به دل دریائیت  راه بدی ، دنیا با تموم سختی هاش در حال حرکت هستش و زرنگ اون کسی هستش که  با اون غم یا مشکل و یا هر چیز دیگه در جا نزنه و نمونه و بتونه با دید باز و امیدوارانه حرکت رو به جلو و پیروزمندانه داشته باشه و این رو خوب می دونم که تو از گوهر اراده قوی و ایمان الهی غنی هستی و نیازی به دلداری من نداری !


از خدای بزرگ می خوام که روح بزرگوار و متعالی و مومنه مادربزرگ عزیزم رو که آرزوی دیدن عروسی من همواره تمنای قلب نورانیش بود رو با ارواح مقدس چهارده نور امامت و ولایت خاصه حضرت اباعبدالله علیه السلام محشور بفرمایند ! انشاءالله 




از خدای متعال ملتمسانه علو درجات و بهشت اعلی را برای روح پاکش مسالت می نمایم .





لازم به گفتن هستش که این مادر نازنین  در روز عرفه در آخرین لحظات روز در حالی که دعای عرفه رو به اتمام بود جان به ارباب مطلق خلقت تسلیم کرد و  با شناختی که از ارباب آقا ابا عبدالله از طریق عشق و گریه و عزاداری و خیرات در راه حضرتش و یک عمر عبادت و اطاعت در بارگاه خدای متعال پیدا کرده بود ، عاشقانه به سوی معبود کوچ کرد و پر کشید و ما رو تا روز موعود از زیارت چهره منورش محروم کرد ! خدا رحمتش کنه !




فعلا خدا حافظ تا مطالب بعدی !