زورق مهتاب

نشستم در کنار جویباران* ترا در زورق مهتاب دیدم

زورق مهتاب

نشستم در کنار جویباران* ترا در زورق مهتاب دیدم

پدر

وقتی مامان از خونه رفت بیرون بابا اومد تو اتاق ، یه نگاه بهم انداخت و گفت  : دوسش داری ... 

 

   

 

و بعد کلی باهام حرف زد و یه "بله"  دیگه ازم گرفت

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:53

پس مبارکه ان شالا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد